حقیقت زندگی


خوش امدیدددددددددد

زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند:فروختي؟ گفت:نخريدند،تمام شد!!!

سلام به همه خوش اومدید عصیصای خودممممممم

(از امروز صبح تصمیم گرفتم که خودم برای عکسها مطلب بزارم،شاید خوشتون نیاد به بزرگیتون ببخشید)

امیدوارم بهتون خوش بگذره

دوسمممتون دارم

....

تو دادی:کاش می توانستم دست اتفاق را بگیرم که نیفتد...

من دادم:مگه قراره اتفاقی بیوفته؟

تو دادی:کلاغ پـَر...؟؟ نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ... نگاهت پـَر خاطراتت هم پـَر...... صدایت ؛ پـَـــر کلاغ پـَر..!؟؟ نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ... جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر حالا من مانده ام و کلاغ ؛ که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید

من دادم:پس من چی؟

تو دادی:تو که همیشه باید باشی.

تو دادی:برگ از درخت خسته میشود پاییز بهانست.... lمث ادما ک از هم خسته میشن و قسمت رو بهانه میکنن...

من دادم:الان کی از کی خسته شده؟

تو دادی:ما که از همدیگه خسته نمیشیم مگه نه؟

تو دادی: تو خیلی متنا دادی اگه بخوام همشو بزارم خودم توانشو ندارم که ببینم چیا دادی چیا جواب دادم چیا جواب دادی.

متن آخرتو من میزارم به جای تو!!!!!!!
تو میدی:مهدی منو میبخشی؟

من میدم:میبخشمت به یاد همه اون روزای قشنگ،میبخشمت به یاد همه خاطرهای قشنگ،میبخشمت بخاطر حس دوست داشتنی که نسبت بهت داشتم،میبخشمت چون بخوامم نمیتونم نبخشمت،میبخشمت چون آدم نمیتونه عزیزاشو نبخشه،میبخشمت بخاطر خیلی چیزای دیگههههههه.

فقط آخرین حرفم:دروغ گفتن بلد نبودی و نیستی،دروغگوی خوبی نبودی.

خدانگهدارت(مهدی)


سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:سلام,

|
 

خواستگاری در کوه

دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه

زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه


دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی

از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...


اون دو تا میرن کوه


در بالای یه صخره کوه


جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن


تصمیم می گیرن داد بزنن


و حرف دلشون رو به کوه بگن :


- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

…… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟
.
ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟
.
ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
.
ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟
.
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟


یه نگاهی به هم انداختند


لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ

ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ


در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس

بخونیم ....خندهنیشخند


چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,

|
 

عشق آموزی

داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛

سخت فقیر بودیم و تهی دست و هیچ گاه غذا به اندازه کافی نداشتیم

. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم

خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من

ریخت و گفت: فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.

و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می کرد

و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می رفت.

مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم.

یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه

بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به

خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا

می کرد و می خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.

ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند

و گفت: بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من

ماهی دوست ندارم؟

و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می رفتم و آه در بساط

نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس

فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه

کرده به خانم ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.

شبی از شب های زمستان، باران می بارید. مادرم دیر کرده بود و من در

منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان های مجاور به

جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه

می کند. ندا در دادم که، مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا

سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.

لبخندی زد و گفت: پسرم، خسته نیستم.

و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.


چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,

|
 

امروز بابا صبحونه داره(برگرفته)

پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت:

مگه این شام چه عیبی داره که لب نمی زنی؟

پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود

از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد.

صبح فردا وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای می گرفت

پسرک دانست

امروز بابا صبحانه دارد، چشمانش از شادی تر شد!


چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,

|
 

داستانی که واقعیتش نیز وجود دارد.میبینیم؟

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .


شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,

|
 

سنگفرش

باران نه ، تازیانه روی سنگفرش. سنگفرشی که شاید سالی چندبار سنگینی کفش های گرانقیمتش را تحمل کرده بود و حالا تمام هیکلش را به دوش می کشید. همه زخمهایش و همه اشکهایش. سنگفرش صبور بود. مثل همان موقع که داغ سیگار نیمه روشنش را با پاشنه پا بر سینه اش گذاشت و عکس العملی نشان نداد. مثل آن موقعی که چرک گلویش را به صورتش انداخت و حرفی نزد و حالا هیکلش. مجموعه ای از گوشت و چربی انباشته و بهم متصل با جریانی ضعیف و سرخ رنگ. جریان متعفن زندگی بخش. سنگفرش صبور بود. اما لخته خون تمام صورتش را پوشانده بود و دیگر چیزی نمی دید. نمی دید غذایی را که برای کرمهای خاکی در حال پخته شدن بود. اما می شنید خِرخِر را. همینطور که قبلا شنیده بود. صدای خرخر ملیونر گدا، گدای ملیونر، پسر بچه دست فروش، پیرمرد ورشکسته و جوان عاشق پیشه را و حالا همه صداها را با هم می شنید. تحمل نداشت اما سنگفرش باید می بود چون صداها بودند، چون گوشتها بودند، چون لخته ها بودند و آنها بودند تا سنگفرشها باشند تا باز هم ببینند و باز هم تازیانه بخورند. نه ! باران.


شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,

|
 

خداخافظ(برگرفته)

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!


چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

|
 

ته دلم...(برگرفته)

خواستم خودمو گول بزنم ؛

همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم :

فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه


چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نفرین کن

خیلی ها نفرین میکنن ... تلافی میکنن...

اما نه ... نفرین من ... الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره ...

تلافی من .... میرم تا به اون برسی ... سره راهت نباشم ...

راستی ... قد من دوست داره ...؟


چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نباید از کسی رنجید(برگرفته)

از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت

آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد

حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد

نمی توان از او رنجشی به دل گرفت

بلکه باید تنها از خود رنجید

که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ...


و این خود دردی کشنده است ...


چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

|
 

خدا؟

خدا؟سوال همیشگی دارم ازت...

خدا؟هنوز جواب این سوالمو ندادی...

اگ بنده ببخشه خدا،تو هم میبخشی؟؟؟

خدا من بندتو بخشیدم،هر چی کرد باهام بخشیدم...

خدا تو چی؟تو هم میبخشیش؟؟؟

اگ بنده ببخشه خدا هم میبخشه؟؟؟

 


یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,

|
 

ماندن یا رفتن؟

طنابی از جنس احساس به دور گردنم آویخته شده...

4پایه ای از جنس عقل به زیر پایم گذاشته شده...

خاطراتم با عشقم جلوی چشمانم ظاهر شد...

حتی مرگ هم شیرینی آن خاطرات را تلخ نکرد...

تا احساسات برمیداشت حلقه دار تنگتر میشد و 4پایه میلرزید...

چکار باید کرد؟بمانم و بسوزم یا بروم و بتازم؟

دوست دارم بمانم و عشق بورزم اما 4پایه...!

حالا کدامین زندگیست؟

ماندن یا رفتن؟

 


پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

|
 

خوشبحال ماهی

یبار نشسته بودم و مستند دریا رو نگاه میکردم

اونجا گفتن حافظه ماهی 3 ثانیه اطلاعات نگه میداره

یعنی فقط 3 ثانیه قابل تو حافظش می مونه،درواقع قبل از اونو یادش نمیاد...

حالا که زیاد فکر میکنم به این نتیجه میرسم که خدا

چ نعمتی به ماهی داده،چون ماهی هیچ خاطره ای نداره و نمیتونه داشته باشه...

حالا من آرزومه که حافظم فقط 3 ثانیه باشه،بدون هیچ خاطره ای...

ای کاش یکی بود منو قانع میکرد،مث این می مونه که پشت دری ایستاده باشی

و واسه باز کردنش تلاش(التماس)کنی

قافل از اینکه پشت در حجم عظیمی از آب منتظرته...

گاهی از ته دل دوست دارم ماهی باشم،بدون هیچ خاطره ای...

هیچی ندارم ولی به اینکه فک میکنم ی دل دارم دوست داشنو بلده،خدارو شکر میکنم.

هر چقد دوست داری به این دوست داشتن شک کن هرچقد دوست داری به این دل شک کن

دکترا دروغ میگن که قلبم مشکل داره.مگه این قلب میشه مشکل داشته باشه؟!

ای کاش ...چ کلمه مسخره ای!!!


پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

|
 

شعر غمناک فلک کور است از داوود داغستانی

فلک کور است ، دلم شوریده در شور است

صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست؟

عروس جشن امشب کیست؟

صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش…



ادامه مطلب

چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

|
 

معشوق؟!(برگرفته)

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .


سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,

|
 

آخ چرا؟

امروز 16 بهمن هزارو سیصد و نود یک

داشتم میرفتم تا به ی سری کارای عقب افتادم برسم.

ی دو دو تا چهراتا کردم گفتم مهدی ایندفعه از این مسیر برو ...کاش مسیر همیشگیمو میرفتم

بخدا چیزی رو که میگم واقعیته...ی واقعیت تلخ

از خیلی چیزا بدم اومد،بخدا خیلی چیزا ای کاش سوار اون تاکسی لعنتی نمیشدم

ای کاش اونارو نمیدیدم...

دیدم پسره رو که با چ شوق و ذوقی دوست دخترشو آورد تا جلوی تاکسی سوار کنه تا بعد با خیال راحت بره به کاراش برسه

منتظر بود تا تاکسی راه بیوفته بعد بره.

خیلی جالب بود وقتی داشت تاکسی راه میفتاد پسره انگار هیچکسو ندید انگار فقط خودشو میدید و کسی رو که دوسش داشت،موقع خداحافظی گفت مریم خیلی دوست دارم،دختره با لبخند گفت دیونه منم همینطور

تو دلم گفتم خوشبحالشون منم خندیدم بخدا با این حرکتشون

راننده تاکسی ی پسر جوون و خوش تیپی بود

ای کاش اون چند دقیقه مسیرو میخوابیدم تا نمیدیدم،نمیدیدم خیانتو،نمیدیدم نامردی رو

دختره داشت با چشاش راننده تاکسی رو میخورد.راننده متوجه داستان شد و انگار بدش نیومد و تابلو بود که چند دقیقه دیگه شماره هم رد و بدل میشه

وسط راه پیاده شدم...

دختر خانم؟تویی که دیدی با چ ذوق و شوقی پسری که دوستت داشت همراهیت میکرد

با چ شادی قشنگی گفت دوست دارم،خو نمیتونی باهاش باشی نباش ولی اینطوری چرا؟چرا اینطوری؟چرا با نامردی بی معرفت؟

اینجا نمیخوام بگم دخترا ی سریاشون نامرد هستن،پسرا هم هستن،میدونید چرا؟چون اون راننده تاکسی هم این داستانارو دید از حرکات پسره میشد فهمید که عاشق دخترست اصلا فرض بر اینکه دختره تو ی نگاه عاشقت شده تو چرا؟توییکه میدونستی چرا؟!!ها؟؟؟؟؟؟؟

از بچگی یادمون دادن چوب خدا صدا نداره،از بچگی یادمون دادن هرکی کار اشتبهای کنه خدا جوابشو میده

با این قانون بزرگ شدیم.ولی نمیدونم چرا من هرچی دارم پیش میرم میبینم و میگم مهدی چوب خدا داره تو سر اونایی میخوره که گناهشون شاید روراستی شونه....خدا چوبت صدا نداره؟چرا پس ما خدا چرا آدمی که داره بدترین گناه هارو میکنه همیشه داره راحت زندگی میکنه؟میخوای بگی اونا جهنمی هستن؟ًخدا خو یخورده چوبتو تو این دنیا چرا نمیزنی بهشون همون چوب بی صدا رو که میگن تا من یبار ببینم که بگم اره از قدیم راست گفتن...؟!چرا همیشه با هرکی روراست بودیم دورویی ازش دیدیم؟خدا خیلی حرفا باهت دارم یا بیا پایینن سوالامو جواب بده یا منو ببر پیش خودت اونجا بهم جواب بده.

خیلی دلم گرفته،الان دیگه خوشحالم،خوشحالم از اینکه تنهام

فقط از تنها چیزی که ناراحتم اینه که کسی که دوسش داشتم بهم گفت خائن و رفت...

بعضی وقتا ادم دوست داره ادم بد داستان بشه...!!!

یبار امتحان کنیم شاید جواب داد...!!!

دلم برای خودم سوخت...دلم برای تو سوخت...دلم برای اونا سوخت...دلم برای هممون سوخت..دلم برای اون پسری هم که با لبخند به دختری که دوسش داشت و بهش گفت دوستت دارم هم سوخت

بازم ای کاش،بازم میگم چ کلمه مسخره ای...

ای کاش بلد بودیم به یکی که میگیم باهاتم تا تهش باهاش باشیم نه اینکه خوشگلتر یا پولدار تر اومد جلو کارتشو داد دست و پامون شل بشه و همه چیز یادمون بره،پشت سرمون رو نادیده بگیریم...

چند سال دیگه چی میخواد بشه؟!همین دخترا میخوان مادر بشن و همین پسرا هم پدر میشن؟؟؟!!!

دعای پدربزرگ مادربزرگا رو که همه شنیدن،شنیدید که میگن خدا عاقبت بخیرت کنه؟!

واقعا خدا عاقبتمونو بخیر کنه

امروز هم گذشت فردا چی میشه؟

چوب خدا صدا نداره...!!!

                                

 


سه شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

|
 

تا حالا شده؟

تا حالا شده بخوایید ی کاری کنید...

ی حرفی رو ثابت کنید...

به یکی بفهمونید...

که هی فلانی بخدا داری اشتباه میکنی

ولی نتونید کار از کار پیش ببرید؟!

تازه میفهمم بیگناه یعنی چی...

نه اینکه نمیدونستم میدونستم ولی الان به این فک میکنم

که اون بیگناهی که بالای چوبه دار میره چی؟!اون چ حالی داره؟!

ما که فقط بخاطر این میخوایم ثابت کنیم که دربارمون فکر اشتباه نکنن...

ولی اونی که میخواد بیگناهیشو ثابت کنه تا به زندگی کردن

کنار عزیزاش ادامه بده چی؟!

ای کاش ادما یخورده قشنگ تر فکر میکردن...

ای کاش؟چ کلمه مسخره ای!!!

فلانی دربارم اشتباه فک کردی...

فلانی تو دوستم نداشتی ادعای دوست داشتن داشتی


یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,

|
 

میدونی چرا؟(برگرفته)

می دونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشمهات رو میبندی؟؟؟؟

وقتی میخوای گریه کنی چشمهات رو میبندی؟؟؟

وقتی میخوای خدارو صدا کنی چشمهات رو میبندی؟؟؟

وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشمهات رو میبندی؟؟؟؟

چون قشنگ ترین لحظات این دنیا قابل دیدن نیستنن

 

 

 


یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,

|
 

یکی را دوست میدارم

يکي را دوست ميدارم ولي او باور ندارد

يکي را دوست ميدارم همان کسي که شب و روز به يادش هستم و لحظات سرد زندگي

را با گرماي عشق او ميگذرانم!

کسي را دوست ميدارم که ميدانم هيچگاه به او نخواهم رسيد و هيچگاه نميتوانم

دستانش را بفشارم!

يکي را دوست ميدارم ، بيشتر از هر کسي ، همان کسي که مرا اسير قلبش کرد!

يکي را دوست ميدارم ، که ميدانم او ديگر برايم يکي نيست ، او برايم يک دنياست!

يکي را براي هميشه دوست ميدارم ، کسي که هرگز باور نکرد عشق مرا !

کسي که هرگز اشکهايم را نديد و نديد که چگونه از غم دوري و دلتنگي اش پريشانم!

يکي را تا ابد دوست ميدارم ، کسي که هيچگاه درد دلم را نفهميد و ندانست که او در اين

دنيا تنها کسي است که در قلبم نشسته است !

يکي را در قلب خويش عاشقانه دوست ميدارم ، کسي که نگاه عاشقانه مرا نديد و

لحظه اي که به او لبخند زدم نگاهش به سوي ديگري بود !

آري يکي را از ته دل صادقانه دوست ميدارم ، کسي که لحظه اي به پشت سرش نگاه

نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او ميروم !

کسي را دوست ميدارم که براي من بهترين است ، از بي وفايي هايش که بگذرم براي

من عزيزترين است !

يکي را دوست ميدارم ولي او هرگز اين دوست داشتن را باور نکرد!

نميداند که چقدر دوستش دارم ، نمي فهمد که او تمام زندگي ام است !

يکي را با همين قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بي بهانه دوست ميدارم!

کسي که با وجود اينکه قلبم را شکست اما هنوز هم در اين قلب شکسته ام جا دارد!

يکي را بيشتر از همه کس دوست ميدارم ، کسي که حتي مرا کمتر از هر کسي نيز

دوست نميدارد!

يکي را دوست ميدارم ...

با اينکه اين دوست داشتن ديوانگيست اما ..........

من ديوانه تنها او را دوست ميدارم

ولی وقتی دلم درد گرفت که اسم این دوست داشتنم را گذاشت:

خداییش تنهایی خیلی بهره تا اینکه با یک دروغگو باشی و بازیت بده

و ته دلش بهت بخنده و بگه طرف چقد دیونست

بی معرفت اینطوری منو شناختی؟

دیگه حرفی ندارم که بگم


جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,

|
 

حرف دل برای ساکن دل

دنبال عنوان برای این متنم بودم خیلی فک کردم تا اینکه تو مترو بودم

داشتم تو خیالم باهات صحبت میکردم دیدم این حرفام حرف دل برای

کسی که هنوز تو دل هستش.منم اسم عنوان رو گذاشتم:

حرف دل برای ساکن دل

خب دیگه باید قولمو عملی کنم مطلبی رو که قولشو داده بودم برات بزارم

درسته نیستی و نیستم ولی قولم که سرجاشه

فقط تنها مشکلی که دارم نمیدونم از کجا شروع کنم چطوری شروع کنم

خانم اجازه؟از دوست داشتنمون شروع کنم؟!

خیلی دوست دارم خیلیییییییی،بیشتر از دوست داشتنی که نسبت بهت دارم اون حس اعتمادی

رو که نسبت بهت داشتم و دارم رو دوست دارم.

مسیر زندگیمون از هم جدا شد........

بخاطر چی؟!بخاطر چیزی که فک کنم تو آینده بهش فک کنی خودتم تعجب کنی

تو رو نمیدونم ولی من....بگم من چی؟؟؟من دلم برای همه کارامون تنگ میشه شوخیامون

که از بس میخندیدیم اشک میریختیم.روزای قشنگی بود نه؟!

میدونم خیلی دوسم داشتی(هرچند نباید یادت بره که من همیشه یکی بیشتر دوست دارم)

ولی ای کاش اینقد دوسم نداشتی...اگ این دوست داشتن یخورده کمتر بود

شاید به حرفای دوستات و اونایی که فقط میخواستن بینمون جدایی بندازن رو باور نمیکردی

نمیخوام دیگه زیاد بنویسم...فقط حسودیم میشه به کسی که تو قراره برای اون بشی

همه پیاماتم دارم همه رو...البته نه همه همه رو ...میدونی که چرا نمیشد همه رو نگه داشت!!!!

یدونشو فقط میذارم تا یادت بیاد....(آقا؟اجازه؟من عاشق شدم.18 دی ساعت16:51:12 )

راستی قول میدم بازم اولین نفری باشم که تولدتو بهت تبریک میگم

البته اگ مهدی وجود داشت

نبودم خیالت راحت میام به خوابت

مگه میشه که 11 آذر یادم بره

یادته امسال تولدت؟!!!!!

مراقب خودت باش

 

 


پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

مهدی جنجال
ღஜloveஜღ

 

مهر 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391

 

خواستگاری در کوه
عشق آموزی
امروز بابا صبحونه داره(برگرفته)
داستانی که واقعیتش نیز وجود دارد.میبینیم؟
سنگفرش
خداخافظ(برگرفته)
ته دلم...(برگرفته)
نفرین کن
نباید از کسی رنجید(برگرفته)
خدا؟

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حقیقت زندگی و آدرس مهدیجنجال.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





زندگی
عینک ویفری شیشه شفاف
ساعت مچی مردانه کاسیو
خرید ساعت مچی
ردیاب خودرو

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 40705
تعداد مطالب : 79
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->